تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود

ساخت وبلاگ

امروز بعد از مدتها سراغت آمدم ای وبلاگ گوشه گیر من آمده ام تا تو مرا و من تو را گشایشی شویم دل به دلت می زنم ای دوست تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doodood بازدید : 36 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:33

آن زمان که تنگ می کشم تو را به تن جسته مردهای من، زنانگی ی زن زن برای مردهای روح من کم است عشق می کشاندم به زیر پیرهن تا اسیر بوده ام درون حبس تن آنقدر به طفل خوانده ام که دم نزن آن زمان که تنگ می کشم تو را به شعر آنقدر سروده ام، خموش، بی سخن من اسیر بوده ام، اسیر عشق تو من اسیر مانده ام، اسیر این وطن آنقدر اسیر مانده مردهای من نیست اینچنین، زنانگی ی اهرمن آن زمان که تنگ می کشم تو را به من دوست دا تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doodood بازدید : 34 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

دیر کردی و ما را با حوصله مان تنها گذاشتی..دیر کردی حوصله مان را با بی حوصلگی هایمان...با قدم های سنگ پرانیبا تیک های روانی...تو نیامدی و عقربه ها به خانه دویدند...و خانه ها به مهمانی عقربه ها...دیر آمدی و هیچ کس نفهمید!!آنقدر دیر که با شروع دیگری خودت را رساندیو این را من می دانستم!...دیر آمدی و زمان معنای دیر را از دایره المعارف خود برداشتدیر آمدی و همه از من می پرسیدند که چرا با دیر، پیر شدی؟!. تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : حوصله,گذاشتی, نویسنده : doodood بازدید : 64 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

نا خدای دلبری را با خودت همراه کردی زیر پرچین محبت               عشق را پنهان کرده ای...      با همین چند جمله که می آیی                         دلبری می کنی -زحمت سخت گیری برده ای!- خاطرات بچگی را لابلای خاطرات جمع گم می کنی باز احساس کودکی را زود لفافه می سازی در دوست داشتن های عامیانه... سادگی دارد حرفهایت اما.. محبوس، عشوه هایت ؟! چگونه می شود اما؟... "دل به دل راه دارد" چه حرف بی ربطی است!... تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : دلبری,همراه, نویسنده : doodood بازدید : 37 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

قامت کشیده ای، ای شب... که یلدا ببافمت

یک سال صبر کرده ای... که زیبا ببافمت

فرصت...چنین شبی که گیسوان باز می کنی

تنها دقیقه ای بیشتر... که یکتا ببافمت

                                    1395/09/30شاهین شهر و ملک شهر

+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۵/۱۰/۰۴ساعت 14:20 توسط محمود محجوب |
تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : کشیده,ببافمت, نویسنده : doodood بازدید : 34 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

سراغ احساس پراکنده با تو می گردم         آنقدر هیاهویم ارقام بی مفهوم است                که شبها شعر سراغم نمی آید شعرهم بیاید تا می دوم جرعه ای ثبت  لبانم کنم         کسی با عقل می گوید: بخواب... بخواب که با بخواب رفتگان ثبتی نداریم تا می دوم که شاید بگیرمش           ناگاه لای انگشتانم .....        بوی جوانی از پهلویم می گذرد با آشفتگی خوشایند گیسوان تو آنقدر می بویمش....بی شعر             تا برا تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : احساس,پراکنده, نویسنده : doodood بازدید : 35 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

روزی که عاشقت شدم فریاد می کشیدی "جلو نیایید وگرنه شلیک می کنم از همه تان بیزارم" مثل سارقان که بانک را به تاراج می برند زهره مردم را بردی و ....هوش مرا... "جلو نیایید وگرنه شلیک می کنم..." با تو فرقی نمی کند پیرم یا جوان....عاشق می شوم با تو فرقی نمی کند عاشقم یا نه....جوان می شوم آری تو همان سارقی بودی که صدایت را خصمانه و نفس هایت را مردانه کرده بودی همان دختری بودی که دلبری هایت را به زنجیر کش تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : عاشقت,فریاد,کشیدی, نویسنده : doodood بازدید : 46 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

برای کوچکترین احساست که پنهان می کنی هر روز -برای همین- تو را گوشه دفترم می نویسم برای نگاه مردانه ات که هر روز شانه می کشی گیسوانت را.... _برای تو شال قرمز می خرم_ برای تو- که تا از در می روی دختر چهارده ساله دوران کودکیم می شوی برای تو که شبها تا نیمه شب احساست را می شماری و بعد                   در روسری ات گره می زنی برای چشمهای بظاهر زیبای نهفته ات                  که با خودت در کیف می آور تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : کوچکترین,احساست,پنهان, نویسنده : doodood بازدید : 42 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36

تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود تازه پای شعر به خانه مان باز شده بودداعش آمد و هر دو را ویران کردحالا من با پای ویران و خانه ی بی دیوار تو را به کجا دعوت کنم؟که غمم را فزون کردند و تو را عزیزتر!...گفتند که داعش حکم جهاد شاعری داده استو من تو را در هزار توی چیزی مبهم که خودم هم نمی دانم کجاست مخفی کرده ام!!! وای وایگفتند آنان که سر از جهاد باز زنند را می سوزانند!!!!از امروز تو را بر سنگ تصویر تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود...ادامه مطلب
ما را در سایت تازه پای شعر به خانه مان باز شده بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doodood بازدید : 34 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 15:36